مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

برای پسرم مهراد

یه کم درددل با پسرم

پسرم خیلی احساس تنهایی میکنم نمیدونم که این روزا کی تموم میشه خسته ام هم جسمم هم روحم,کارای طرحم مونده ولی اصلا حس طراحی ندارم.دلم میخواد برم  یه جای دور که هیچ کسو نبینم خودمون باشیم با یه دنیا آرامش ...
28 خرداد 1392

مهراد نق نقو شده

پسره خوشگلم تو این دو روزی که گذشت یه عالمه تب داشتی کلی نگرانم کردی همه گفتن دندون در میاری ولی خبری نیست خدارو شکر امروز بهتری الان هم به بابایی رفتی مهمونی تا منم یه کم به کارام برسم امتحانا تموم شد حالا نوبت تحویل پروژه هاست این ترم خیلی خوب گذشت النم برم به کارام برسم تا عصری بیام دنبالت عشق من      
23 خرداد 1392

باز هم برای تو

پسرم کم کم دارم بزرگ شدنت رو حس میکنم یک هفته اس که بدون کمک میشینی.وقتی میشینی و با ذوق دست میزنی قند تو دلم آب میشه مهرادم پسرم این روزا با تمام مشغله امتحانها فقط به این فکر میکنم که هر چه زودتر از این وضعیت خارج بشیم  تمام این سختی هار و تحمل میکنم به خاطر توه میخوام که تو راحت زندگی کنی.کم مونده که برسیم مامان تمام تلاشش رو میکنه که تو با سربلندی ازش یاد کنی عزیزم کم مونده ..... ...
18 خرداد 1392

امتحاااااااااااااااااااان

این روزا خیلی سرم شلوغه امتحان دارم حسابی مشغول خوندن درساییم که در طول ترم حتی یه بار هم سر کلاسشون نرفتم.اولین نتیجه خیلی خوب بود زبان تخصصی شدم ١٩ به هر حال امیدوارم که تا آخر اینطوری باشه.   ...
13 خرداد 1392

بدون عنوان

مهرادم عزیزم تو خیلی چیزه رو میبینی بعدا هم خواهی دید ومن به خاطر این چیزا واقعا متاسف خواهم شد.
7 خرداد 1392

یه کم درددل با پسرم

دیشب باز با بابات دعوا کردیم اصلا نمیخوام و دوست ندارم جلو تو این چیزا پیش بیاد ولی مگه واسه اون مهمه.از اینکه بخواد به تو بی توجهی کنه واقعا عصبی میشم.نمیدونم این وضعیت کی تموم میشه اصلا تموم میشه؟مهرادم پسرم تمام دلخوشی من تویی.دلم خیلی گرفته امتحانا داره شروع میشه ولی انقد اعصابم بهم ریخته اس که نمیتونم جزوه دستم بگیرم.کاش بعدا بفهمی که من چه حال دارم این روزا.......... .. ...
5 خرداد 1392

بدون عنوان

کم کم دارم مادر بودن رو حس میکنم سخته شیرینه دنیایی دارم من با تو.واکسن ٢ماهگیتو زدیم<تا صبح بیدار بودم که تب نکنی.این عکس رو نصفه شبی گرفتم قربونت برم چه مظلوم شدی ...
9 دی 1391

روز اولی که مادرت شدم اینطور گذشت

تازه به دنیا اومدی کلی از دیدنت خوشحال بودم و البته تو شوک مادر شدن.قرار بود یه روزه مرخص بشیم وبریم خونه که بعد از معاینه گفتن قند خونت پایینه.خسته بودم و کلافه بعد قرار شد بستریت کنن رفتیم بیمارستان اطفال و شب موندیم اونجا و انقدر شب بدی رو گذروندم که هنوز هم ناراحتم میکنه.سعی میکردم جلو اشکام رو بگیرم تمام تلاشم رد کردم که گریه نکنم تصمیم گرفتم که قوی باشم و از تو محافظت کنم.من مادرت بودم نباید تنهات میذاشتم نمیتونستم تورو توی اون دستگاه کوچیک رها کنم و بخوابم.یادمه که با ٦ تا قرص ژلوفن درد سزارین رو ساکت کردم و حتی به روی خودم نیاوردم که دیروز صبح عمل سزارین داشتم.همه متعجب بودن که چطور میتونم با کفش پاشنه دار صاف راه برم ولی من خواستم ...
9 آبان 1391